روزی در روستایی اسب پیرمردی فرار کرد.
همه گفتند بد شانسی!
پیرمد گفت : ازکجا معلوم ؟؟؟...
چند روز بعد اسب پیرمرد با یک گله اسب برگشت
و همه گفتند خوش شانسی.!!
پیرمد گفت : ازکجا معلوم ؟؟؟...
چند روز بعد پسر پیرند در حال که داشت اسبی را رام میکرد
به زمین خورد و پایش شکست.
همه گفتند بد شانسی .
پیرمد گفت : ازکجا معلوم ؟؟؟...
چند روز بعد ژاندارم امد و همه جوانان ده را برای جنگ برد
؛به جز پسر پیرمرد که پایش شکسته بود.
همه گفتند خوش شانسی.
پیرمد گفت : ازکجا معلوم ؟؟؟...
حال زندگی ما پر از این از کجا معلوم هاست .
پس باید در هنمه حال شاگرو امید وار بود.
چون از کجا معلوم مشکلات و سختی ها دریچه ای نباشند
برای دیدن و حس کردن خوشبختی.
چون از کجا معلوم مشکلات واقعا مشکل باشه ؟؟؟!!
از کجا معلوم دوست نزدیک ما که لبخند لبش هست
و باعث دلگرمی زندگیه دلش پر از غم نباشه؟
پس بیاییم مهربانانه حراج محبــــــــــــــت کنیم
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1